پارت سیزده :

اردوان تکیه اش را از مبل گرفت و دستانش را روی پاهایش گذاشت و گفت:

ـ دختر حسابی منو ترسوندی ها!!! هزار تا اتفاق ناجور به ذهنم رسید تا این جا با چه وضعی رانندگی

کردم.

خجالت زده گفتم:

ـ ببخشید، من که گفتم چیزی نیست.

ـ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.